بهرام صادقی (اسم مستعار: صهبا مقداری که درهم ریخته نامش بود ) 18 دیماه 1315 در نجفآباد اصفهان چشم به جهان گشود و تحصیلات ابتدایی را در نجف آباد به پایان برد و دیپلم را در اصفهان گرفت او سپس تحصیلاتش را در دانشکده پزشکی دانشگاه تهران ادامه داد هر چند بعد ها به طور پراکنده طبابت کرد. صادقی از سن بیست سالگی همزمان با تحصیل در رشته پزشکی، داستانهایش را در مجلههای ادبی چون سخن، صدف، فردوسی، کیهان هفته، جنگ اصفهان، جهان نو و جنگ فلک افلاک منتشر میکرد. صادقی داستان های اصلی خود را در سال های 41 - 1335 نوشت و به عنوان درخشانترین داستان نویس دهه سی شناخته شد. وی ملکوت، تنها داستان بلندش، را در بیست و پنج سالگی منتشر کرد. مجموعه داستان سنگر و قمقمههای خالی، داستان بلند ملکوت و چند داستان کوتاه پراکنده، کل آثار او را تشکیل میدهند. همین دو کتاب چاپ شده آنقدر بود که او را از بزرگترین داستان نویسان معاصر ایران و صاحب سبکی پیشرو بدانند به شهادت نقدها و تحلیل هایی که منتقدان و صاحب نظران نوشته اند، کتاب ملکوت را بعد از رمان بوف کور صادق هدایت باید در زمره دومین رمان ذهنی و مدرن داستان ایرانی دانست.
بهرام صادقی درنهایت در آذرماه ۱۳۶۳ به دلیل ایست قلبی در تهران از دنیا رفت.
منابع: بنیاد ادبیات داستانی ایرانیان، بانک اطلاعات نشریات (به نقل از روزنامه اعتماد)، سایت دیباچه
ویلیام سامرست موام، نویسنده معروف انگلیسی در ژانویه سال ۱۸۷۴ هنگامی که پدرش در سفارت انگلستان در فرانسه به خدمت اشتغال داشت، در پاریس زاده شد. مادرش را در هشت سالگی و پدرش را در ده سالگی(1884) از دست داد. ویلیام پس از مرگ پدر به نزد عمویش- هنری موام- که کشیش بود رفت. او مردی سختگیر، پرهیزگار و غرق در اندیشههای خود بود. او موعظهها، سختگیریها و خشونت پدر روحانی را به مدت سه سال تحمل کرد و پس از آن در سیزده سالگی در کالج سلطنتی کنتربری به تحصیل ادامه داد، سپس به دانشگاه هایدلبرگ رفت و از آنجا به لندن تا در رشته پزشکی به تحصیل پردازد. از آنجا که ویلیام دانشجوی پزشکی بود، باید برای دریافت گواهی تعداد معینی زایمان را انجام میداد. از اینرو، با محلههای کثیف و فقیرنشین لمبت - که پلیس هم غالباً جرات ورود به آنجا را نداشت - آشنا شد. او در این محلهها، ضایعات اجتماعی و جنگ زندگی علیه گرسنگی، محرومیت و مرگ را به چشم دید. موام در سال ۱۸۹۷ گواهینامه پزشکی خود را دریافت کرد و رمانی بهنام «لیزای لمبتی» نوشت که زاغهها و تراژدیهای بیمارستان و دانشکده را توصیف میکرد؛ این کتاب فروش خوبی داشت و سامرست موام تصمیم گرفت بهجای دنبال کردن پزشکی، نویسنده شود. وی تا سال ۱۹۱۴ ده رمان نوشت که هیچیک آنقدر فروش نرفت تا دستمزد نویسنده و هزینه چاپ را برگرداند. نمایشنامههای وی وضع بهتری داشتند؛ در سال ۱۹۰۷، نمایشنامه «خانم فردریک» به موفقیت عظیمی دست یافت و اینگونه بود که موام در دنیای تئاتر مطرح شد. وی همچون همینگوی با شغل راننده آمبولانس راهی جنگ جهانی اول شد و سپس مأمور مخفی ضداطلاعات گردید. ویلیام در سوئیس مبتلا به بیماری سل شد و به امید بازیافتن سلامتی، به آمریکا سفر کرد. در سال ۱۹۱۷، دولت بریتانیا موام را در مأموریتی مخفی و با بودجهای نامحدود، به سنپترزبورگ فرستاد. دستور این بود که روسیه را در حالت جنگ نگهدارد و با کمک نیروهای دولتی، بلشویکها را از رسیدن به قدرت باز دارد. اما او شکست خورد و بلشویکها پیروز شدند. پس از آن، موام مجدداً مبتلا به بیماری سل شد و بهمدت یک سال در آسایشگاهی واقع در اسکاتلند بهسر برد. ویلیام سامرست موام، سرانجام در شانزدهم دسامبر سال ۱۹۶۵ در نیس فرانسه - زمانی که ۹۱ ساله بود - جان سپرد.
منابع: کتاب نیوز، ویکی پدیا، سایت رهپو
خالد حسینی در ۴ مارس سال ۱۹۶۵ از پدر و مادری هراتی و در شهر کابل زاده شد. در سال ۱۹۷۶، پدر خالد حسینی به عنوان دیپلمات وزارت خارجه افغانستان، به پاریس اعزام شد و او نیز به همراه خانواده، به پایتخت فرانسه رفت. در سال ۱۹۸۰ و به دنبال کودتای کمونیستی در افغانستان، پدر خالد حسینی از سفارت افغانستان برکنار شد. در نتیجه خانواده حسینی از ایالات متحده تقاضای پناهندگی سیاسی کردند که به آنها اعطا شد. خالد حسینی به همراه خانوادهاش در سال ۱۹۸۰ به سن خوزه در ایالت کالیفرنیا مهاجرت کرد. او درخواست پذیرش از دانشگاه سانتاکلارا (Santa Clara) کرد و با مدرک بیولوژی از آن فارغ التحصیل شد و در ادامه در سال 1993 از دانشگاه کالیفرنیا در رشته پزشکی فارغالتحصیل شد و نهایتاً دوره تخصص داخلی را در مرکز پزشکی سدارس سینای در لسآنجلس گذراند.
وی در ماه مارس سال 2001 در حالی که مشغول تحصیل در رشته پزشکی بود نوشتن اولین رمان خود، بادبادک باز(در افغانستان: کاغذپران باز) را آغاز کرد و زمانی که این کتاب در سال 2003 منتشر شد به یک کتاب پرفروش بین المللی و کلاسیک تبدیل شد و در لیست پرفروشترین های نیویورک تایمز قرار گرفت.
آثار: بادبادک باز، هزار خورشیدتابان، و کوهستان به طنین آمد یا ندای کوهستان
منابع: سایت رسمی خالد حسینی، ویکی پدیا
ویلیام کارلوس ویلیامز در سال ۱۸۸۳ در شهر رادرفورد واقع در ایالت نیوجرسی امریکا به دنیا آمد وی در سال 1902 در دانشگاه پنسیلوانیا پذیرفته شد و بعد از طی دوره پزشکی عمومی جهت اخذ تخصص در رشته اطفال به دانشگاه لایپزیگ در آلمان رفت، ویلیامز بهطور جدی حرفه پزشکی را دنبال کرد. او بعد از گرفتن تخصص اطفال در مطبی خصوصی در رادرفورد،و نهایتاً رئیس بیمارستان جنرال در نزدیکی شهر پترسن به کار پزشکی مشغول شد.
دوران جوانی او مصادف شد با زمانی که تغییر و تحول ادبیات انگلیسی – امریکایی در سراسر دنیا در حال رغم خوردن بود، یعنی حد فاصل ۱۹۰۰ تا ۱۹۳. چندان طولی نکشید که خود او به عنوان یکی از پرچم داران این جریان شناخته شد. بسیاری از صاحب نظران براین باورند که او با اشعار خود شعر امریکا را دگرگون کرده و فصلی نو برای آن رقم زده است.
در سال 1946 کتاب اول پاترسون او را به شهرت عمومی رساند. در سال 1950 او اولین جایزه کتاب ملی برای شعر را برای پاترسون کتاب سوم و اشعار برگزیده را دریافت کرد. در سال 1953 او و آرچیبالد مک لیش بطور مشترک جایزه معتبر بولینگ را برای شعر بردند.
ویلیامز در سال 1948 دچار حمله قلبی شد بعد از سال 1949 هم دچار یک سری سکته های قلبی، وی سرانجام در 4 مارس 1963 در سن 79 سالگی در در منزلش در رادرفورد وفات یافت و در شهر لیندهورست واقع در ایالت نیوجرسی به خاک سپرده شد.
او پس از مرگ جایزه پولیتزر در زمینه شعر را برای کتاب تصاویری از بروگل و همچنین مدال طلا برای شعر را از موسسه ملی هنرها و دانش ها از آن خود کرد.
منابع: ویکی پدیا، مجله ادبی وازنا
تصویر روبرو: تمبر یادبود ویلیام کارلوس ویلیامز
آنتوان چخوف داستانسرای معروف روسی در ۱۷ ژانویه ی سال ۱۸۶۰ در شهر «تاگان روگ» در شمال قفقاز به دنیا آمد و. با آنکه چخوف در سختی و فشار زندگی می نمود ولی با کار و کوشش فراوان تحصیلات مقدماتی خود را در «ژبمنازیوم » مسقط الرأس خاتمه داد و برای تحصیل در دانشکده ی پزشکی عازم مسکو شد و در سال ۱۸۷۹ در نوزده سالگی وارد دانشگاه مسکو گردید و به تحصیل طب پرداخت. وی تنها به تحصیل در دانشکده اکتفا نکرد و با وجود ذوق فطری به نوشتن داستانها و نوول ها و مقالات در مطبوعات فکاهی سرگرم شد و به این جهت وقتی در سال ۱۸۸۴ درجه ی دکترای طب را گرفت شغل طبابت را با حرفه ی نویسندگی توأم ساخت ولی بعدها تمام اوقات خود را وقف نوشتن کرد و از این راه مقام شامخی در دنیا به دست آورد. چخوف جز در دوره ی عمومیت بیماری و یا در سالهای ۱۸۹۲ و ۱۸۹۳ به طبابت نپرداخت. نخستین داستانهای او با نام مستعار «چخوف» انتشار یافت و در سال ۱۸۸۶ برخی از داستانهایش به صورت کتابی به نام «داستانهای رنگارنگ» منتشر شد، این کتاب موفقیت بسیار کسب کرد. در سال ۱۸۸۷ وی نخستین نمایشنامه ی خود را به نام «ایوانف» تحریر کرد. «آنتون چخوف» در سی سالگی مبتلا به بیماری سل گردید که تا پایان حیات کوتاهش مونس این نویسنده ی بزرگ بود و بالاخره هم باعث مرگ وی شد. با آنکه چخوف مریض بود و با آنکه خودش هم طبیب و از مرض خود اطلاع داشت با این وصف دمی از کار و کوشش دست بر نمی داشت و تقریباً تمام ساعات فراغت خود را سرگرم نوشتن بود و برای مطالعه ی روحیات و احوال عموم مردم و طبقات مختلف به مسافرتها و گردشهای پر زحمتی تن می داد، چنانکه در سال ۱۸۹۰ راه سخت و دور و دراز سیبری را در پیش گرفت و در آنجا وضع تبعیدیها را مطالعه کرد و از این سفر ره آوردی به نام «جزیره ی ساخالین» برای ستمدیدگان رژیم تزاری به ارمغان آورد که در سال ۱۸۹۱ منتشر شد . وی در سال ۱۸۹۶ نمایشنامه ی خود را به نام «مرغ نوروزی» در مسکو انتشار داد، اما این اثر در «پطرزبورگ» با عدم موفقیت روبرو شد و دو سال بعد در سال ۱۸۹۸در مسکو نیز از این نمایشنامه تجلیل شایانی شد. «آنتون چخوف» در سال ۱۹۰۰ بر اثر توجه نویسندگان و دانشمندان و قاطبه ی ملت به وی و در نتیجه ی نفوذ و شهرت انکار ناپذیر خود به عضویت افتخاری آکادمی روسیه انتخاب شد و مورد تقدیر فراوان قرار گرفت. «عمووانیا» در ۱۸۹۹ و «سه خواهران» و «باغ گیلاس» از جمله نمایشنامه های او بود که در مسکو با موفقیت روبرو شد. در جهان هنر و ادب پیروزی روزافزون چخوف افتخارات زیادی برای وی فراهم آورد و آکادمی برای مجموعه ی داستانهایش جایزه ی «پوشکین» را به وی اهداء کرد. چخوف به نویسندگی خود ادامه می داد که بیماری وی شدیدتر شد و به دستور پزشکان ناگزیر به نقاط جنوبی فرانسه رفت و با آنکه کار کردن برایش زیان داشت دست از کارهای ادبی نکشید و پس از مدتی اقامت در آن کشور به مسافرت خود در ایتالیا و آلمان ادامه داد و بالاخره به وطن خود بازگشت و در دوم ژوئیه ی سال ۱۹۰۴ در ۴۴ سالگی در «بادن وایلر» محلی واقع در جنگل سیاه درگذشت.
منابع: ویکی پدیا، مجله اینترنتی آفتاب
غلامحسین ساعدی دربیست و چهارم دیماه سال 1314 درتبریز به دنیا آمد، در خانوادهای کارمند و به قول خودش اندکی بدحال. در مرداد 1332 هنگام کودتای 28 مرداد وارد دانشکدهی پزشکی تبریز شد و در اواخر سالهای دانشکده فعالیت هنری و ادبی خود را مجدانه پیگیری کرد. ساعدی در دههی 40 که دورهای خاص در ادبیات ایران محسوب میشود، رشد کرد و به تحصیل خود در رشته روان پزشکی ادامه داد. عمدهی فعالیتهای قلمی ساعدی درحوزه نمایش نامه نویسی است و به همراه تنی چند هم چون بیضایی، رادی و نصیریان پیش زمینهی تئاتر را بینان نهادند. او که در ابتدا به عنوان نمایشنامهنویسی چیره دست (با نام مستعار گوهر مراد) شهرت یافته بود، با نگارش داستانهای زیبایی چون "گدا"، "دو برادر" و "آرامش در حضور دیگران"، جایگاه خود را به عنوان یکی از خلاقترین داستاننویسان ایران نیز تثبیت کرد. آثار او دستمایه برخی از بهترین فیلمهای بلند سینمای ایران قرار گرفته است، که از جمله آنها میتوان فیلمهای گاو ساخته داریوش مهرجویی (1348)، آرامش در حضور دیگران ساخته ناصر تقوایی (1349) و "دایره مینا" ساخته داریوش مهرجویی (1353) را نام برد.ساعدی در دههی 60 از ایران خارج به فرانسه رفت. غلامحسین ساعدی در روز شنبه 2 آذر 1364 در پاریس درگذشت ( به علت خونریزی دستگاه گوارش) و در گورستان پرلاشز در کنار صادق هدایت به خاک سپردهشد.
آثار:
داستان ها:
مرغ انجیر، خانههای شهر ری، گدا، عزاداران بیل، دندیل، واهمههای بینام و نشان، ترس و لرز، توپ، شب نشینی با شکوه، گور وگهواره
نمایشنامه و فیلمنامه:
لیلاج، قاصدکها، کار با فکها در سنگر، شان فریبک، کلاته گل، عروسی، ده لال بازی، انتظار، بهترین بابای دنیا ، چوب بهدستان ورزیل، پنج نمایشنامه از انقلاب مشروطیت، خانه روشنی، دیکته و زوایه، فصل گستاخی، پرواربندان، وای بر مغلوب، چشم در برابر چشم، عاقبت قلمفرسایی، آی با کلاه، جانشین ،ماه عسل و ماه نمیشنویم
منابع: ویکی پدیا، بنیاد ادبیات داستانی ایرانیان، دانشنامه رشد